بوی پونه



بی مقدمه میگم ؛ سه سالی هست که رمز ورود به وبلاگم رو گم کرده بودم , و از قضا پسورد ایمیلم رو ! و برای تغییر رمز نیاز به وارد شدن به ایمیل بود!!!!

تا اینکه عزمم رو جزم کردم و رمز ورود هردو رو تغییر دادم !خسته نباشم واقعا:-)

البته تو این سه سال انگار همه چی عوض شده و دیگه با وجود اینستاگرام کسی دیگه با این فضاها کاری نداره!!!

من اینستاگرام ندارم ؛ یعنی واقعیتش با فضای مجازی نه حالم خوب میشه , نه می فهمم که قراره چه چیزی به علمم افزوده بشه(به قول مامان خانمم)  پس سعی می کنم با کاری که دوست تر دارم حال خودم رو خوب کنم؛ مثل خوندن کتاب , دیدن فیلم , آشپزی , دوختن پته , یا حتی بازی کردن با پسر عزیزتر از جانم.

یکی از بزرگترین شگفتانه های زندگیم سه روز پیش اتفاق افتاد ؛ توی مهمونی خانمونه ای که خودم ترتیب داده بودم یهو ناغافل کیک تولدم از راه رسید!!!

همسر عزیزم خیلی دوستت دارم ؛ به خاطر تمام دلخوشی هایی که با وجود تمام سختی ها برام مهیا کردی تا حالمو خوب کنی. دوستت دارم ؛ به خاطر تمام شگفتانه هایی که از روز اول زندگی برام داشتی (اولین شگفتانه ی اساسی ت هم هیچ وقت یادم نمیره؛ روزی که برای دیدنم اومده بودی و من دم در خوابگاه دانشجوییم دنبال یه آقای خوش تیپ اما پیاده می گشتم که مثل همیشه با هم تاکسی بگیریم و بگردیم دنبال یه جای خوب برای گپ زدن و غذاخوردن و دلبری کردن,  غافل از اینکه تو توی ماشینی که همون روز خریده بودی نشسته بودی! تو دوره ی نامزدیمون یه پراید نوک مدادی داشتی که کلی هم باهاش خاطره داریم , ولی قبل از ازدواج به ناچار فروختیش . نمی دونم بازم قراره ماشین دار بشیم یا نه ولی من هم مثل خودت  همیشه امیدوارم , حتی اگه خدایی نکرده هیچ وقت ماشین دار و خونه دار نشیم.) دوستت دارم ؛به خاطر تمام سختی هایی که تا این لحظه توی زندگیت کشیدی و هنوز هم صدای آه و ناله و غرزدنت رو کسی جز خود من نشنیده(قابل توجه تازه عروس ها ؛ اگه دیدین آقاتون از سرکار اومد و اعصابش سر جاش نبود و با کوچکترین حرفی سرتون داد زد , اجازه بدید دادش رو بزنه و خودش رو تخلیه کنه , بعدش با پیش کشیدن یه موضوع کاملا بی ربط و مسخره خودتون متوجه می شید که اصلا اون داد و بیداد هییییچ ربطی به شما نداشته و الکی الکی با ناراحتی و کش دادن زیادی موضوع رو بزرگ و با اهمیت نکنین , یا بعبارت خیییلی ساده تر کمتر لوس و نازی باشین) دوستت دارم ؛ به خاطر روحیه ی بالا و همیشه امیدورات. و بالاخره دوستت دارم ؛ به خاطر اینکه با وجود کمردردی که یک ماهه خونه نشینت کرده و میدونم تمام دلت پیش کار و بارته هنوز هم دست از غافلگیری هات برنمیداری و به فکر من هستی.

  محمودکم ؛ امیدوارم خدا خیلی خیلی خیلی زود اجر تمام صبر و تحمل هات رو بده تا تو هم سهمی از دارایی های این دنیا داشته باشی( البته همین که من و یه پسر شیطون و عزیز رو داری یعنی خدا لطفش رو برات تموم کرده؛ منظور من سهم مادی بود)

روز خوبی بود و به من و مهمونام (به گفته ی خودشون )خیلی خوش گذشت . امیدوارم همه ی آدم ها از این روزهای خوب و این جور شگفتانه های باحال تو زندگیشون داشته باشن تا گوشه ای از غم و غصه های دلشون رو کم کنه.

پ ن : تولدم چند روز زودتر گرفته شد. 


کیک تولد


تو خیابون بودیم. به آقامون گفتم دلم نمی خواد برم خونه , بیا بریم خونه بابات اینا. باباش اینا رفتن کربلا خونه نیستن , خواهرشوهرم و عمه و مامان بزرگشون هستن خونه( مامان بابای آقامون توی یه اتاق تو خونه ی پدرشوهرم زندگی می کنند که هرکدوم از بچه ها نوبتی میان پیششون که مراقبشون باشند , خواهرشوهرمم برا اینکه عمه شون تنهاست اومده بهشون سر بزنه ) 

الان ساعت ۲۳:۴۳ روز دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ هست , من هم برا اینکه دلم واشه یکم به گل های قالی نگاه می کنم , یکم به بازی پسرم با دخترعمه ش روشنا , یکم به آقامون که داره کلیپای اینستاشو چک می کنه و با اندکی خودخواهی صداشو بلند کرده , انگار نه انگار کسی به غیر از خودش تو اتاقه ! یکم به خواهرشوهرم که کاش من می فهمیدم این همه که همیشه در حال تایپ کردن و تغییر چهره است با کی اینقد درد دل می کنه ؟!!!wink  کمی هم به عمه خانوم که بنده خدا خیلی دلش می خواد حرف بزنه , یکی دو جمله که مکالمه می کنیم یه چیزی یادش میاد میره تو گوشیش دیگه بر نمیگرده ! ​​​​​و البته همه ی این صحنه ها مزین شده با موسیقی متن ملایم خروپف مامان بزرگ ( البته اگر صدای گوشی آقا اجازه بده !) 

خلاصه اینکه منم با خودم فکر کردم چی کار کنم سرگرم بشم , که یه دفه یادم اومد از صفحه ی یادداشت گوشی کوچولوی خودم که چند جمله ی از لحظات گرانبهای زندگیم رو برای شما بنویسم . 

همین که شروع کردم به نوشتن با صدای خنده ی خواهرشوهرم سرم رو بالا گرفتم که چی شد , میگه یکی باید از ما عکس بگیره , همه سرها تو گوشیه, آزاده تو دیگه خیلی زشته ! ( مهدیه جون می دونه من نه امکاناتشو دارم ! نه خیلی حوصله ی فضای مجازی و گوشی و این چیزا رو دارم, معمولا هم تو این جمع ها کلی حوصله م سر میره angry)

 

 

 

پ.ن : تا من باشم دیگه بیخودی دلم نگیره , یا اینکه همیشه یه کتاب کوچیک همرام باشه تا بقیه رو به خاطر حوصله ی سر رفته ی خودم سرزنش نکنم.

 

پ.ن ۲: آقامون که این مطلب رو خوند گفت خیلی یه طرفه قضاوت کردی و قیافه ی حق به جانب گرفتی.indecision


امروز بعد از نماز صبح خیلی دلم گرفته بود , یا بهتره بگم حسابی دلم شکسته بود و به خاطر موضوعی نارحت بودم و کمی هم از خدا دلگیر . کلی با خدا درد دل کردم و حرف هایی که نمی دونم خوب بود یا بد رو بهش گفتم , یهو زدم زیر گریه و گفتم خدایا دلم میخواد همین الان بیای روبروی من بنشینی و باهام حرف بزنی . پس تو این دنیا کی باید دل نا آروم ما رو آروم کنه؟ به نظر من هیییچ کدوم از آدمای زمینی برای درد دل کردن مناسب نیستن , حتی عزیزترین هامون

خلاصه که بعد از کلی گفت و گوی تند , قرآن رو باز کردم تا خدا باهام حرف بزنه و من بشنوم .

ق​ال موسی لقومه استعینوا بالله واصبروا ان الارض لله یورثها من یشا من عباده والعقبه للمتقین

سوره ی اعراف صفحه ۱۶۵ 

_ چشم خداجونم , چشم خدای مهربونم , من مطمینم که تو همیشه مراقبمون هستی و تنهامون نمیذاری , اگر باز هم با صبر همه چی درست میشه , این کمترین کاریه که در قبال همه ی خوبی ها و بزرگواری هات میتونم انجام بدم.


تو خیابون بودیم. به آقامون گفتم دلم نمی خواد برم خونه , بیا بریم خونه بابات اینا. باباش اینا رفتن کربلا خونه نیستن , خواهرشوهرم و عمه و مامان بزرگشون هستن خونه( مامان بابای آقامون توی یه اتاق تو خونه ی پدرشوهرم زندگی می کنند که هرکدوم از بچه ها نوبتی میان پیششون که مراقبشون باشند , خواهرشوهرمم برا اینکه عمه شون تنهاست اومده بهشون سر بزنه ) 

الان ساعت ۲۳:۴۳ روز دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸ هست , من هم برا اینکه دلم واشه یکم به گل های قالی نگاه می کنم , یکم به بازی پسرم با دخترعمه ش روشنا , یکم به آقامون که داره کلیپای اینستاشو چک می کنه و با اندکی خودخواهی صداشو بلند کرده , انگار نه انگار کسی به غیر از خودش تو اتاقه ! یکم به خواهرشوهرم که کاش من می فهمیدم این همه که همیشه در حال تایپ کردن و تغییر چهره است با کی اینقد درد دل می کنه ؟!!!wink  ( البته این رو هم میدونم که مهدیه جون خیلی با هم کلاسی های دوره ی مدرسه ش در ارتباطن و کلی تو فضای مجازی با هم گپ می زنن) کمی هم به عمه خانوم که بنده خدا خیلی دلش می خواد حرف بزنه , یکی دو جمله که مکالمه می کنیم یه چیزی یادش میاد میره تو گوشیش دیگه بر نمیگرده ! ​​​​​و البته همه ی این صحنه ها مزین شده با موسیقی متن ملایم خروپف مامان بزرگ ( البته اگر صدای گوشی آقا اجازه بده !) 

خلاصه اینکه منم با خودم فکر کردم چی کار کنم سرگرم بشم , که یه دفه یادم اومد از صفحه ی یادداشت گوشی کوچولوی خودم که چند جمله ی از لحظات گرانبهای زندگیم رو برای شما بنویسم . 

همین که شروع کردم به نوشتن با صدای خنده ی خواهرشوهرم سرم رو بالا گرفتم که چی شد , میگه یکی باید از ما عکس بگیره , همه سرها تو گوشیه, آزاده تو دیگه خیلی زشته ! ( مهدیه جون می دونه من نه امکاناتشو دارم ! نه خیلی حوصله ی فضای مجازی و گوشی و این چیزا رو دارم, معمولا هم تو این جمع ها کلی حوصله م سر میره angry)

 

 

 

پ.ن : تا من باشم دیگه بیخودی دلم نگیره , یا اینکه همیشه یه کتاب کوچیک همرام باشه تا بقیه رو به خاطر حوصله ی سر رفته ی خودم سرزنش نکنم.

 

پ.ن ۲: آقامون که این مطلب رو خوند گفت خیلی یه طرفه قضاوت کردی و قیافه ی حق به جانب گرفتی.indecision


خیلی خنده داره . یعنی راستش خیلی خنده داریم ؛ کارامون ، حرفامون ، نگاهمون ، رفتارمون ، قضاوت کردنامون ، یا حتی غرورمون
این چند وقته اینقد اتفاقات جورواجور و دلخراش افتاده ، که آدم نمی دونه به کدومش باید فکر کنه ، از کدومش باید درس عبرت بگیره ، مواظب کدوم یکیش باشه 
واقعا آدم چی باید بگه به این جوون هایی که بدون گواهینامه و کلاه کاسکت ، با سرعت بالای مرگ از سمت چپ خیابون چپی بلوار حرکت می کنند !!! آخه این همه اشتباه و خطا مگه می تونه توی یه آدم جمع بشه ؟؟!!! آخه مگه یه آدم میتونه این همه غرور و ادعا داشته باشه و ملک الموت رو به سخره بگیره و به فکر مادر بدبختی که با هزار مصیبت بزرگش کرده و چشم به آینده اش دوخته ، نباشه و با اینننن همه اشتباه زندگی رو برای خودش و خانواده اش ، و حتی شاید برای چندتا خانواده ی دیگه هم تلخ کنه 

وااای !!! وای از این همه بی خیالی ، وای از این همه ندونم کاری ، وای از این همه آرزو که در عرض کمتر از یک دقیقه به حسرت بدل میشه .
حالا دیگه اتفاقات دیگه و خطاهای دیگه و اشتباهات خجالت آور دیگه بماند.

پ . ن : ببخشید من امروز از دست جوامع بشری خیلی عصبی بودم ، گفتم کمی خودم رو سر این دنیای مجازی خالی بونمایم.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها